ٱویسا جونٱویسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ٱویسا عشقه مامان و باباش

شش ماه و هیجده روزگی خوشگل مامان با لباس مامان دوزش

این لباس ٱویسا رو دیروز دوختم ، خیلی وقت بود که میخواستم بدوزمش اما وقت نمیشد اخه دخملی نمیذاره که ؛  همینم دو ساعته دوختم نمونه ٱزمایشیه ههه ، بعدا بهترشو میدوزم ایشالا                                 ...
27 دی 1394

اویسا برای اولین شب توی اتاقش خوابیده

خدا رو شکر تب دخملی بعد از واکسه دیرز پایین اومدش ، و منم که تصمیم گرفته بودم بعد واکسنش بزارمش شبا توی اتاقه خودش بخوابه تصمیممو عملی کردم امشب ، قرار بود فردا پنجشنبه اینکارو کنم که امشب انجام دادم به نظرم هر چه زودتر اینکار انجام شه بهتره چون عادتای نی نی از شش ماهگی شکل میگیره ، دخملم قبلشم توی گهواره میخوابیده اونم بعد از واکسن دو ماهگیش واسه همین فکر نکنم براش سخت باشه چون از اول جاش جدا بوده اما این روزا چون غلت میزنه جاش توی گهواره تنگه و نلصفه شب پیشه خودم میخوابید چند شبی برای همینم نمی خواستم که عادت شه براش ، فعلا شبا پایین تختش می خوابم ببینیم چی میشه؛ ٱویسا شش ماه و نیمگی ...
24 دی 1394

واکسن شش ماهگی

بعد یه مدت سرماخوردگی بالاخره امروز رفتیم واکسن دخملی رو زدیم ، دخملمم خانوم بود موقع واکسنش گریه نکرد ، قد شمام ۶۷ که از نرمال بلند تر بود وزنتونم ۷۴۰۰ که نرمال بود البته برای وزن روی ترازو نشسته بودی خخخ که دقیق نشد احتمالا کمتر  شده ، دور سرتم ۴۲/۵ ، بعدشم که مامانیام باهامون بود مثله همیشه رفتیم اونجا غروبم اومدیم خونه حالام گلم تب داره از دفعاته قبل بیشتر ، منم همش پاشویشش میکنمو دستمال نمدار میذارم ایشالا که زود زود خوب بشی مامانی ، چون حالت خوب نبود همش مراقبتمو وقت نکردم عکس بگیرم ، ۶ ماه و ۱۳ روزگی . ...
22 دی 1394

دست زدن دخملی

مامانی دیشب داشتم  برات شعر می خوندم اهنگ مورد علاقت ، یه دختر دارم شاه نداره ، که یه هو نگات کردم دیدم داری دست می زنی آفرین دخمل زرنگممممممممم ، اونم توی شش ماه و یازده روزگی دیگه پیشرفتتم زیاد شده چیزی نمونده چهاردست و پا بری ، پاهاتو فشار میدی زمینو خودتو بلند میکنی و پرت میکنی جلو زبل خان دیگه باید دنبالت بدوووییم ...
21 دی 1394

کارهای شیرین من تا به امروز شش ماه و ده روز

دخملکم چه چیزهایی خورده و چقد دوست داشته ‌‌‌ فرنی.‌ یکم ، سوپ دوست نداشت ، مرغ دوست داشت ، بیسکوییت دوست نداشت ، ماست دوست داشت ، کته ماست خیلی دوست داشت ، پرتقال نارنگی سیب دوست داشت ، موز یکم ، شیر برنج دوست داشت ، اب خیلی دوست داشت ، یکمم کیک خورده ، مربا تمشکم خیلی دوست داشت ،. دیگه یاد گرفته سینه خیز بره مسافت زیاد ، شکمشو پاشم از زمین بلند میکنه که چهار دستو پا بره که هنوز یاد نگرفته ، دست میزنیم یا اهنگ میخونیم براشم خودشو تکون میده که مثلا داره میرقصه ، وقتیم که بهش میگیم تق تق در میزنه شاپرک بادستش به یه جایی میزنه که صدای تق تق بده ، دیگه شبها هم همش به پهلو راست میخوابی ، وقتیم از پیشت م...
20 دی 1394

کوشولو مامان شش ماه و دوروزگیش

دخملم اول ین بار حمومت کردم ، سرما هم خوردی نتونستیم واکسن شش ماهگیتو بزنیم ایشالا زودی خوب شی این واکسنتم بزنم خیالم راحت شه    اینم عکسهای بعد از حموم               ...
12 دی 1394

پرتقال خوری ٱویسا ۶ ماه و ۱ روزگیش

قربونش بشم این اولین پرتقالی نیست که میخوری از اونجایی که شکمو تشریف دارین قبلا هم سیب و پرتقال و نارنگی و انار و مزه کردین ؛ الان چند روزه که ماست هم میخوری و خیلی هم دوست داری، به بابایی رفتی دیگه ، یه کوچولو هم شکلاته کاکا ئویی نارگیلی خوردی . اینم عکسهای ۱۰ دی ...
11 دی 1394

دندونی ٱویسا

امروز ٨ دی ؛ پنج ماه و بیست و نه روزگی ، مصادف با ولادت حضرت محمد ، صبح که بیدار شدی گریه کردی و برای اولین بار گفتی ماما جیگلم ، بعدشم رفتیم خونه مامانیا و دندونیتو درست کردیم عزیزم ؛   ...
9 دی 1394

۵ ماه و ۲٨ روزگی جوجه مامان و مروارید دوم

امروز ۷ دی ؛ کوچولوی مامان یه خورده سرما خورده ؛ دیگه دخملم خیلی خوب می شینه و کمتر چپ می کنه ؛ صبح که بابایی سر کار می رفت بیدار بودی و با خودت صحبت می کردی که یه هویی شنیدم گفتی بابا خیلی تعجب کردم ؛ وقتیم که گریه می کنی همش میگی م م همون مامان انگار میخوای منو صدا کنی  مامان قربونت شه؛ امروز دیدم مروارید دومتم سر زده نانازم، یه دندون کوشولو پایین لثت درست وسطش ؛ انقدم که شکمو شدی دیروز یکم مرغ خوردی  با بیسکوییت مادر رو که زیاد دوست نداشتی؛ امروزم یکم ماست خوردی.         مامان قربونه انگشتات بشه عروسکم ...
7 دی 1394